گرمی و عشق وجود با اِنجماد هَمراه شد
سِینه مالامال دردپرُ کینه و پر آه شد
سر به زانوی غم از خانمان جامانده ام
از چه رو اینعشق،از راه حق بیراه شد
غم بِسان شُعله سُوزانَد شَب وروز مرا
شادی و عشق و اُمید گوئی تو اَندر چاه شد
اُستِوار بود این بَدن مُحکم چو کوهِ صخره ای
صخره ها نابود گردید و سَبُک چون کاه شد
هَمره باد خَزان این سو و آنسو می پرید
تا که از سرمای عشق دراین شِتا آگاه شد
آسمانم بی ستاره گشت و ظُلمَت در دلَم
آسمان امشَبم تاریک گشت بی ماه شد
پیرو گویا برزخ و دوزخ بوَد این زندکی
عاقبت پایان بگیرد آخِر اینراه شد