بیقرار هم
چندی است تند، می گذریم از کنار هم
ظاهر خموش و سرد و نهان بیقرار هم
رخسار خود به سیلی می سرخ کرده ایم
چون لاله ایم هر دو بدل داغدار هم
او را غرور حسن و مرا طبع سربلند
دیری است وا گذاشته در انتظار هم
غافل بهم چو گاه فتد دیدگان ما
گوئیم حال دیده ی شب زنده دار هم
جانا! بیا مخواه جداییّ جسم و جان
دانم که هردو ایم ز جان خواستار هم
چشم من و تو راز نهان فاش می کند
تا کی نهان کنیم غم آشکار هم
عماد خراسانی