اشعار دوستان
دیوانه شدم مست و خرامان ، ز تو
من آمدم ای یار بگویم ..چه بگویی
تو با سخن نظم ز یاران چه بجویی
تو گرم ز عشقی و ندانند که چه هستی
تو عطر نهانی نشناسند ز چه بویی
من دانم و این دل که هم راز درونیم
افسوس ندانم و نبینم ز چه کویی
خواهم که زنم پر ، بیایم سر کویت
کو بال و پر ای یار ، ندارم سر و مویی
ادامه مطلب ...
همچو اقیانوس غم دارد دلم
آهوی ناز مه رو ای دختر مجازم
من کنون در کوچه های این غزل افتاده ام
انجماد است انجماد است انجماد
ای فرشته ملائک در میخانه چه ها میکردند
ز چه رو دق میکنی دولت چه می باید کند
دولت ار پر کرد باز یگ شرکت دیگر که هست هست
کوچه صحرا شد صحرا معرفت
مهربانی داره صحرای و دنیا معرفت
ادامه مطلب ...