تنها در خانه

ادبیات

تنها در خانه

ادبیات

اشعار بداهه دوستان

 اشعار دوستان 


 دربی خبری باز خبر داشت دلم 
برداشت شد هرانچه که کاشت دلم
دلبر به جفا دلم چو بشکست بگفت 
از سینه تو کینه ای برداشت دلم 
من کینه بدل ندارم ای جان ، زتو 
جز بوسه ندارم که دهم آن ، به تو 
بنگر به لبم که گشته چون بید ز لرز 

دیوانه شدم مست و خرامان ، ز تو

من آمدم ای یار بگویم ..چه بگویی 
تو با سخن نظم ز یاران چه بجویی 
تو گرم ز عشقی و ندانند که چه هستی 
تو عطر نهانی نشناسند ز چه بویی 
من دانم و این دل که هم راز درونیم 
افسوس ندانم و نبینم ز چه کویی 
خواهم که زنم پر ، بیایم سر کویت 
کو بال و پر ای یار ، ندارم سر و مویی

  

ادامه مطلب ...

پراگنده هایم


Image result for ‫زیبا سازی و جدا کننده‬‎

همچو اقیانوس غم دارد دلم 


کوه غم اندوه غم در محفلم 


اشگ چشمم باز خونین گشته یار 


تو نمیدانی میدانی  اندوه دلم 

شده زخمی دلم پر خون و پر درد 


هوای خونه بارونی تنم سرد


چو مروارید زچشمانم سرازیر 


خدا کی میره این روزهای پر درد

 


باتن خسته لبی بسته نگاهت میکنم

 

هی نگاه به اشگ  وگونه ماهت میکنم 


درسکوت این اتاق و دری که بسته شده 


زهره وشمس فدای چشم سیاهت میکنم 


شعر و ترانه ات را بر دیده ام گذارم

 

 آهوی ناز مه رو ای دختر مجازم 


جانان و جان بابا مهروی خوب و زیبا


ای زائر خراسان  آهوی پاک چو دریا

 

من کنون در  کوچه های این غزل افتاده ام 


ساقیا جامی بده بی جامم و بی باده ام 


مطربا بنواز دف تا حرکتی دیگر کنم 


صد هزاران شکرخدایا  بنده ای آزاده ام 

 

 انجماد است انجماد است انجماد 


انجماد اکنون برون گردیده است 

 


ای فرشته ملائک در میخانه چه ها میکردند 


ز چه رو آدم و نا دیده  رها میکردند 


 آدم و آاب و گل و  آه و دم است 


ساقیا بر در میخانه بگو جام نثار میکردند  

دف مستانه چه زیبا بزدند 


راهیان حرم کوی رضا تنها درین خانه زدند 


گل زیبای خوشبوی  محمد صلوات

 

بتو از جانب این عاشق فرزانه زدند

 

ز چه رو دق میکنی دولت چه می باید کند 


دولت ار پر کرد باز یگ شرکت دیگر که هست هست


 

 

کوچه صحرا شد صحرا معرفت 


همچو رود راهی دریا شد دریا معرفت 


زخم دل وبلاگی باشد عشق و مهر 


مهربانی داره صحرای و دنیا معرفت

   

ادامه مطلب ...

یاعلی جان


دوش گویا که ملائک در میخانه زدند 

یا علی گفته و با نام علی باده زدند
 
چون علی هست ولی الله 

ذکر حق گفته و فریاد به پیمانه زدند

گلستان

 

 

در گلستان بغل چشمه و تشنه لب چرا


جام در دست  و تهی اینهمه تاب وتب چرا


زچه رو جرعه ای از می به ان لب نرسید 


بی ادب نیستم ای ساقی بگو ادب چرا