پای رهالمس شده بود و مادر
خوشحال امروز رها را داره در بر
این عمر گرانمایه گذر کرد
گویا که افق باز سفز کرد
تا این که طلوعی نو بیاید
ماه است نگار جز این نشاید
َ
از حال دلم گفتی گویم که که خرابم
از دل چه بگویم دانی که کبابم
عمریست بر این عمر گران مایه گریستم
باران شدم وآنچه تو بینی همه آبم