تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات
تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات

دلبر

هزاران آرزو در سینه دارم

دلی دارم دلی بی کینه دارم 
اگر بشکست دلم من را چ باک است 
چرا که دلبری دیرینه دارم

چون دست خالی آمدی دست تهی بیرون نرو

سرتا بپا گر چه غمی از درگهم بیرون نشو

بیهوده نیست آمدنت خواهان شده و خواندمت 

حال که به این در آمدی از درگهم بیرون نشو

تا خوان حق گسترده شد گویا هزاران پرده شد 
خواندیم ترا مهمان شدی از راه حق بیرون نشو

احسان خالق بیشمار گریان شدی و حال زار 
درهای رحمت باز باز از درگهش بیرون نشو

نشکن تو پیمان نامه ات از تن مَکن تو جامه ات 
اکنون که بر در می زنی از این سرا بیرون نرو

این آبرویت ارزش است دنیایی پُراز خواهش است 
باشد قبولش میکنم از خانه ام بیرون نرو

جای تو در عهد مَنست عهد تو در مَهد منست 
دیدم چو چشم زار تو از درگهم بیرون نرو

ای بنده نابم بیا خدمت نمیخواهم ترا 
در آفرینش برتری ازاین چمن بیرون نرو