تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات
تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات

حاشاکنم


 

 

نــــــادیــــــا

خواهم شبی از غصه ها اشک چِشَم دریا کنم

گر تو شبی آیی بَرم شاید تو را حاشا کنم

 

در پیچ و تاب زندگی هر لحظه غلطان می شوم

در روزگار بی کسی خواهم دلم رسوا کنم

 

آدم ندیدم نازنین در این زمین پُر نشیب

با چیدن سیب بهشت شاید که خود حوا کنم

 

من مستِ چشمانت شدم ساقی ببین گشتم خراب

جامی دگر بَر من بیار شاید تو را پیدا کنم

 

خواهم که با مرگ دلم پایان دهم عشق تو را

امشب چرا دیوانه ام خواهم دلم شیدا کنم

 

من یک زن شوریده ام عاشق نبودم تا کنون

گر تو دلت عاشق نشد من راز خود افشا کنم

 

"آوا" بمیر از درد عشق آتش به سامانت زدنند

امشب بیا در بزم من شاید تو را حاشا کنم

 

نــــــادیــــــا


نــــــادیــــــا


http://nadianadi.mihanblog.com/

سفر تا انتهای شب 

 

غروب هم زیباست

 میرود خورشید پشت کوه پنهان می شود

قلب من در این غروب آغوش جانان می شود

دوستت دارم غروب ای همدم تنهائیم 
درد دل گویم به تو ،آیا درمان می شود ؟

در فراق یار هستی شاهد رود رخم 
اوج دردم را نگر آیا بسامان می شود 

گاه همرنگ غم غمبار تو گردد دلم 
عاشقِ آن دم که سرخ جانان می شود

مونس و غمخوار من گاهی به حرفم گوش کن 
دوستت دارم غروب وقتی نمایان می شود

درغروب زندگی اینک رسیدم از فَلَق
کی روا باشد که پیرو مات و سرگردان شود 

تا طُلوع هَست و بود فجر و الشمس و ضحی 
کی روا باشد که مرد محتاج نامردان شود وب سایت  

http://donyababa.blogfa.com/

علی کارگر(پیرو)

بیائید با هم مهزبان باشیم

 



بیائید با هم مهربان باشیم  
یک نفس با دوست بودن همنفس 
آرزوی عاشقان این است و بس
واحه های دور دست دل کجاست
تا بیاساییم در خود یک نفس ؟
واحه های گم که آنجا کس نیافت
رد پایی از نگاه هیچ کس
خسته ام از دست دل های چنین
پیش پا افتاده تر از خار و خس
ارتفاع بال ها : سطح هوا
فرصت پروازها : سقف قفس 
خسته از دل ، خسته از این دست دل 
ای خوشا دل های دور از دسترس

بیائید همدیگر را ببینیم ،بیائید برای یکدیگر ارزش و احترام قائل شویم 

بیائید انسانیت را باور کنیم ،بیائید طلبکار هم نباشیم 

بیائید خودمان را دوست بداریم تا راهی باشد برای دوست داشتن دیگران 

بیائید آئینه ی یکدیگر باشیم :

هم قشنگی ها را ببینیم ،هم زشتی ها را 





زندگی چون گل سرخی است

  پر از خار و پر از برگ

   وپر از عطر لطیف

    یادمان باشد اگر گل چیدیم

     عطر و برگ و گل و خار

    همه همسایه ی دیوار به دیوار همند







چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

خنده ی پنجره زیباست اگر بگذارند

 

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

 

سند عقل مشاعی است همه می دانند

عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

 

روستا زاده ام و سبزتر از برگ درخت

وسعتم سینه صحراست اگر بگذارند

 

دل درنایی من این همه بیهوده مگرد

خانه ی دوست همین جاست اگر بگذارند

 

غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم

دل من مال شماهاست اگر بگذارند.

 

باچشم دل سخن دل را بخوان 

برچسب ها: مهرو مهربانی، آینه، عاشقانه، زندگی، شعر اگر بگذارند، دوستی، دل نوشته، 

اصل ولایت علی

به نام خدا

شعر شماره 184 :  اصل ولایت علی(ع)

نگارش :  11 مهر 1394

***************

حرفِ علی که می شود، کعبه دریده می شود

بهر تولدش در آن پرده کشیده می شود

 

سلسله ای که می شود معنی ثقلِ دومین 

دشمن کینه توز او ، نسلِ بُریده می شود

 

خاتم انبیا که با دعوت تازه می رسد

پشت سرش علی به هر مرحله دیده می شود

 

نغمه ی «لا فتی به جز شیرخدا» برای او

بین زمین و عرصه ی غزوه دمیده می شود

 

اینکه « اَناَ مدینةُ العلمُ و علیُّ بابها »

سرّ ولیِّ حق از این جمله شنیده می شود

 

روز غدیر و آخرین حجّ محمدِ امین

روز تکامل و جهان رنگ سپیده می شود

 

اصل ولایتش به دین مثل عمود خیمه و ...

اشهدُ انَّ حُجّتـش عین عقیده می شود

 

بداهه . عید غدیر سال 94

http://asemaneabieman1.blogfa.com/


دلتنگیهای من (آسمان آبی)حسین


در انتهای جاده

  
حسرتی در قلب من پیدا نبود 

روزهایم چون شب یلدا نبود 

 

لحظه هایم پر تلاطم پر زنور 

آرزوهایم به جز رویا نبود 

 

تا که آمد سوختم از دیدنش 

در نگاهش شوقی از فردا نبود 

 

یک صدف پر بود  از دلواپسی 

گوهری رخشان ولی شیدا نبود 

 

لرزه ای با دیدنش در من گرفت

لرزه ای که در شب سرما نبود

 

رود گشتم در مسیرش لحظه ی 

غافل از آنکه دلش با ما نبود 

 آرمیتا مولوی

  http://sahel123.blogfa.com/

  ۲۲ مهر۱۳۹۴ | 8:32 | 


 

  

غزل حسین منزوی برای امام حسین (ع)


 ای خون اصیلت به شتکها زغدیران

 افکنده شرفها به بلندای دلیران


 جاری شده از کرب و بلا آمده آنگاه

 آمیخته با خون سیاووش درایران


  تو اختر سرخی که به انگیزه ی تکثیر

 ترکید در اندیشه خورشید ضمیران


 ای جوهر سر داری سر های بریده 

وی اصل نمیرندگی نسل نمیران


  خرگاه تو میسوخت در اندیشه تاریخ

 هر بار که آتش زده شد بیشه شیران


آنشب چه شبی بود که دیدند کواکب

 نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران


 وآن روز که با بیرقی ازیک تن بی سر

 تا شام شدی قافله سالاراسیران


 تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند

 باید که ز خون تو بنوشند کویران


 تا اندکی از حق سخن را بگذارند 

باید که ز خونت بنگارند دبیران


 حد تو رثا نیست عزای تو حماسه است 

ای کاسه شان تو از این معرکه گیران


          حسین منزوی 

عاشورای حسینی 


باتشکر از وبلاگ فریاد اب (کاظمی)

http://faryadab.blogfa.com/