تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات
تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات

کیست


انچه دریا خواهد از دریادلان دانی که چیست 
این که امواج میرسد در ساحل ارام ز چیست 
همچو صخره سخت و ساکن در طلوع ایستاده ام
تا بیاید کشتی نوح نوح بان دانی که کیست 
گرچه من اینک تماشا گر شدم  بین زمین و اسمان 
ای  زمین و اسمان دانی بگو مجنونسرگردان ز کیست 
لیلا بی اعتنا چون از کنارش بگذرد 
گفت مجنون لیلی رفته است تو دانی بزم چیست 


گلم

ای تو خود روشن تر از مهتاب ماه خواهی چرا 


اینهمه رنج و سیاهی یا اه میخواهی چرا


چون به بزم عاشقی سرباز را رنجانده ای


خود چو سلطانی ابر قدرت  شاه میخواهی چرا


ایکه هستی چشمه پاک و زلال زندگی 


تشنه لب از بهر چه ای چشمه چاه خواهی چرا


وصف چشمانت چو  آهو  زلف تو همچون کمند

 

بهر وصف شعر و شور همراه میخواهی چرا


گر چه خود در مسند علم و ادب ساکن شدی 


پیرو گوید تو شریک در جایگاه خواهی مرا [گل]

بیقرار



برده ای از من قرار چشم من در انتظار 

غم زتو کم باد عاشق بیقرارم بیقرار 

چون کند قلبم دعا در انسجام عشق یار 

روز و شب در انتظار زلف یارم بیقرار بیقرار

پاسخ: 
قرار چشم شهلایت چه زیباست


غمت کم باد دنیایت چه زیباست

ثنایت می کنم پیرو همه عمر !

ثنای عادل این جایت چه زیباست . . .


چو باران به فنجان خالی نظر داشتم


به تنهائیی و فال او هم  گذر داشتم


به قلب تپیده عرق روی گونه


بگفتم چه شد من ثمر داشتم

همسایه من


در سایه بهشت همسایه ای دارم همراه من است 

 چون زمین هستم  شیدا فرمه هم ماه من است 

گاهگاهی در کتابت تایپ دارم اشتباه 

لیک این همسایه ام چون نور در راه من است

و ندرین خانه چو تنهایم همجوار معرفت 

این ادیب مهربان هم دوست اگاه من است 

همچو فرزندم کنارم هست نقدش دلپذیر 

سایه ساری ازبهشت شیدا همراه من است 

علی کارگر (پیرو)

تقدیم به دوست و همراه (سایه بهشت)

نیاز با ناز

نیاز با ناز ندارد جای سودا

نیاز دوستان ناگفته پیدا 

توجه کن که اینجا نیست بازار

نکن با معامله دل را تو ازار

به بازار عمل عامل شدیم ما

ز عشق و عاشقی غافل شدیم ما 

نیاز و ناز هم جایش عوض شد 

به ناز تن هزاران جور مرض شد

نیاز من فقط حق و حقیقت

بلطف حق دل من کرده عادت 

ناز نازان

 

ناز نازان بی نیازان


عشو ه و ناز شبانه بی بهانه


گاه بیرونگه به خانه


ناز دلبر را کشیدم


بی وفایی ها بدیدم


ساکت و سرد و خموشم 


تک و تنها  یگ قفس در توی دستم


دست دیگرمرغ عشقی تک و تنها


زد ه پر پر از غم عشق و جدایی


بیوفایی غم عالم بدلم شد


باد و بارانموج و طوفان


همه جا رنگ سیاهی


همه شد اینجا تباهی


اشگ در چشمان غمگین


شور شیرین


یادم امد روزگاری عشق و امید موج می زد


توی دلهاتوی قلب مرد تنها


بود ایمان صوت قران


عشق و ایمانموج میزد 


اسمان گسترده ترشد 

چون دل من محفل من 
ساکت و سرد روزهایم گشت تیره 


سنگ در راهم نهادند 


زیر پایم سنگ تیز بود 


پایم اما شده مجروح پا ندارم


خواستم تاکه پاهایم تو باشی 


همره من تا رها گردم زمسلخ 


مرغ عشق ناله سرداد 


داستانی عاشقانه راز پنهان 


این چه بود دیدم من انجا 


ای نگارم اندک اندک 


چشم زیبایت بدیدم 


مهر تو با جان خرید م

رسائی

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی


راستی مهر تو زیباست  خواهر من 


که  رسا هستی  رسا مانی عزیز در بر  من 


تلختر هست ز سکوت خواهر من فریادت 


من بقربان سکوت تو شوم خواهر من 

گل


شعرهای من و رویاهای تنهائی تون 


ویاکه داستان فراز و نشیب در وبتون 


دربیان انچه بیان گشته همه زیبااست 


خود که میدانی چه گویم من خدمتتون


گل

افتخار من و یاران مجازی هستید 


شکر خدا را که از من راضی هستید 


وچنین باز بگویم تبریک بشما 


صاحب این دو نوه مشدی نازی هستید


گل

فنائی


از فیض الهی چه بگویم که عیان است 
نوریست که در فلب و کنون مایه جان است 
درحال تضرع ز عادل چنین گفتم و اینبار بگوم 
استاد من و ما و نگو والی و استاد زمان است 
سرشار ز عشق و هنر و معرفت عادل

  تا هست فنائی به بر م قوت جان است 

ببار



نه بارون و نه اب جانا سراب است 

دل غمدیده ا م دلبر کباب است 

دعایی هم کنید همراه یاران 

که گویی ابر و باران خواب خواب است

مجذوب شیدا

هیچ میدانی چرا مجذوب شیدایت شدم 

بوده ای رویای من مجذوب دنیایت شدم 

ابتدا گفتی سلام ای دوست مهر کام من 

جذب گفتار و پیام صبح زیبایت شدم 

قاضی الحاجات نگهدار وجودت نازنین 

وندرین معبد تو گویی ترسایت شدم 

اندرون پنهان تو گویی عاشق و معشوق را

چشمه پاک و زلال گویا باز آکه دریایت شدم 

 

سایه ای از بهشت

✦سلام و درود ناب شیدا به پاس شما
✦با طروات گشتم از عطر گل یاس شما

✦میدهم گاهی پیامی.یاسایه ای از بهشت
✦تا بگویم دوست دارم این وجود همچو الماس شما

✦شاد و مسرورم ای صمیمی دوست من
✦از کلام گرم و زیبا و با احساس شما

✦عاجزم از گفتن یک خط دیگر بیشتر
✦ساده میگویم که خیلی ممنونم سپاسم از شما



  من تشکر میکنم از لطف شیدا تا سما 

این طراوت ها همه از گلشن ناب شما 

سایه ساری از بهشت باهر پیام شادم کند 
پیرو تنها به خانه دوستی یادم کند 

کیمیا ست شیدا   دُری در  صدف در بحر پاک 
مهربان و مهر کو ش از اختلالها بیمناک 

عاجز و درمانده بودم همرهم شد با امید 
فرمه با مهربانی داد بر پیرو نوید 

وه چه زیبا و صمیمی هست شیدای عزیز
 وه چه زیبا و صمیمی  هست شیدای عزیز

یگسال گذشت (سعید خیری )

 روزعاشورا ک روز ضجه های شیعه است


این جوان هم باشتاب رفت تاکه برمولارسید


جاده اهواز شده خصم و گرفته جان او


این مصیبت هم به باران روز عاشورا رسید



 

محرم است عزاداری مولا




سعیدرفته به حق پیوسته بابا



ببارباران ک وقت سوگواریست



ببار عمه ک وقت بی قراریست





دوچشم نازنینت غم گرفته


ولی بابای تو جاش توو بهشته


پدررفته به حق پیوسته بابا


محرم هست وعاشورای مولا




سرو خوش اهنگ من سعیدمن کجایی؟


سعیدمادر یه سال شده ازم جدایی


بیا و اینجا ببین که دلها بی تو خونه 


مادر دلم خون شد از مردم این زمونه 


سعید مادر اینجا نهالی داری باران


باران طراوت داره مادر به نزد یاران 


میگرده دنبال تو عکس تو رو ببینه 


با چشمای پر از غم کنار اون می شینه...



ادامه مطلب ...

نینوا

 

کی دگر باره پسر دامن مادر برسد


وای در بحبوحه جنگ اگر شمر ستمگر برسد


حرمله تیر سه شعبه ز کمان کرد رها


وای و صد وای اگر بر گلوی سبط پیمبر برسد


مادر و سینه بی شیر و لب تشنه خشگ


 به علمدار عمو جان بگو آب به علی اَصغر برسد


شُعله وَر گشت دلم وقتی فُرات آنجا بود


 آب این نهر چرا پیرو به علی اکبر نرسد


هُرم گرما و لب تشنه و این جنگ غریب


اینهمه ظُلم یَزید ار چه به  سِبط پیِمبَر برسد 

یاعلی اصغر


در آسمان چشم و دل طفلی بناگه تیر خورد 



 طفل کودکی شش ماهه بودتیر را بجای شیر خورد 



لعنت به قوم اشقیابرحرمله ان کافر دور از خدا 



تیر سه شعله بر گلو زدکافر از دین جدا 



 طفلی که بر دست پدر لب تشنه و بی شیر بود 



در نینوای کربلا گویا که در نخجیر بود 



لعنت به شمر و حرمله لعنت به قوم منحله 



  دلها  همه از سنگ و خاک گویی دلها از گِله 



 

 زره  برتن نداشت طفل شش ماهه علی اصغر 


شجاعت داشت بر دست پدر در اوج اعلی بود 

علی اصغر 


چو جای آب تیر حرمله بنشسته برتشنه گلوی او


شد  آرام و به بابا یش بزد لبخند علی اصغر 


 

یا علی اصغر

 در آسمان چشم و دل طفلی بناگه تیزر خورد 


 طفل کودکی شش ماهه بودتیر را بجای شیر خورد 


لعنت به قوم اشقیابر   حرمله ان حرامی دور از خدا 


تیر سه شعله بر گلو ای کار از دین جدا 


 طفلی که بر دست پدر لب تشنه و بی شیر بود 


در نینوای کربلا گویا که در نخجیر بود 



لعنت به شمر و حرمله لعنت به قوم منحله 



   دلها  همه از سنگ و خاک گویی دلها از گِله