ای تو خود روشن تر از مهتاب ماه خواهی چرا
چون به بزم عاشقی سرباز را رنجانده ای
ایکه هستی چشمه پاک و زلال زندگی
وصف چشمانت چو آهو زلف تو همچون کمند
بهر وصف شعر و شور همراه میخواهی چرا
گر چه خود در مسند علم و ادب ساکن شدی
چو باران به فنجان خالی نظر داشتم
به تنهائیی و فال او هم گذر داشتم
به قلب تپیده عرق روی گونه
بگفتم چه شد من ثمر داشتم
ناز نازان بی نیازان
عشو ه و ناز شبانه بی بهانه
گاه بیرونگه به خانه
ناز دلبر را کشیدم
بی وفایی ها بدیدم
ساکت و سرد و خموشم
تک و تنها یگ قفس در توی دستم
دست دیگرمرغ عشقی تک و تنها
زد ه پر پر از غم عشق و جدایی
بیوفایی غم عالم بدلم شد
باد و بارانموج و طوفان
همه جا رنگ سیاهی
همه شد اینجا تباهی
اشگ در چشمان غمگین
شور شیرین
یادم امد روزگاری عشق و امید موج می زد
توی دلهاتوی قلب مرد تنها
بود ایمان صوت قران
عشق و ایمانموج میزد
اسمان گسترده ترشد
خواستم تاکه پاهایم تو باشی
راستی مهر تو زیباست خواهر من
که رسا هستی رسا مانی عزیز در بر من
من بقربان سکوت تو شوم خواهر من
شعرهای من و رویاهای تنهائی تون
افتخار من و یاران مجازی هستید
وچنین باز بگویم تبریک بشما
تا هست فنائی به بر م قوت جان است
✦سلام و درود ناب شیدا به پاس شما
✦با طروات گشتم از عطر گل یاس شما
✦میدهم گاهی پیامی.یاسایه ای از بهشت
✦تا بگویم دوست دارم این وجود همچو الماس شما
✦شاد و مسرورم ای صمیمی دوست من
✦از کلام گرم و زیبا و با احساس شما
✦عاجزم از گفتن یک خط دیگر بیشتر
✦ساده میگویم که خیلی ممنونم سپاسم از شما
من تشکر میکنم از لطف شیدا تا سما
روزعاشورا ک روز ضجه های شیعه است
این جوان هم باشتاب رفت تاکه برمولارسید
جاده اهواز شده خصم و گرفته جان او
این مصیبت هم به باران روز عاشورا رسید
محرم است عزاداری مولا
سعیدرفته به حق پیوسته بابا
ببارباران ک وقت سوگواریست
ببار عمه ک وقت بی قراریست
دوچشم نازنینت غم گرفته
ولی بابای تو جاش توو بهشته
پدررفته به حق پیوسته بابا
محرم هست وعاشورای مولا
سرو خوش اهنگ من سعیدمن کجایی؟
سعیدمادر یه سال شده ازم جدایی
بیا و اینجا ببین که دلها بی تو خونه
مادر دلم خون شد از مردم این زمونه
سعید مادر اینجا نهالی داری باران
باران طراوت داره مادر به نزد یاران
میگرده دنبال تو عکس تو رو ببینه
با چشمای پر از غم کنار اون می شینه...
کی دگر باره پسر دامن مادر برسد
وای در بحبوحه جنگ اگر شمر ستمگر برسد
حرمله تیر سه شعبه ز کمان کرد رها
وای و صد وای اگر بر گلوی سبط پیمبر برسد
مادر و سینه بی شیر و لب تشنه خشگ
به علمدار عمو جان بگو آب به علی اَصغر برسد
شُعله وَر گشت دلم وقتی فُرات آنجا بود
آب این نهر چرا پیرو به علی اکبر نرسد
هُرم گرما و لب تشنه و این جنگ غریب
اینهمه ظُلم یَزید ار چه به سِبط پیِمبَر برسد
در آسمان چشم و دل طفلی بناگه تیر خورد
طفل کودکی شش ماهه بودتیر را بجای شیر خورد
لعنت به قوم اشقیابرحرمله ان کافر دور از خدا
تیر سه شعله بر گلو زدکافر از دین جدا
طفلی که بر دست پدر لب تشنه و بی شیر بود
در نینوای کربلا گویا که در نخجیر بود
لعنت به شمر و حرمله لعنت به قوم منحله
دلها همه از سنگ و خاک گویی دلها از گِله
زره برتن نداشت طفل شش ماهه علی اصغر
شجاعت داشت بر دست پدر در اوج اعلی بود
علی اصغر
چو جای آب تیر حرمله بنشسته برتشنه گلوی او
شد آرام و به بابا یش بزد لبخند علی اصغر
در آسمان چشم و دل طفلی بناگه تیزر خورد
طفل کودکی شش ماهه بودتیر را بجای شیر خورد
لعنت به قوم اشقیابر حرمله ان حرامی دور از خدا
تیر سه شعله بر گلو ای کار از دین جدا
طفلی که بر دست پدر لب تشنه و بی شیر بود
در نینوای کربلا گویا که در نخجیر بود
لعنت به شمر و حرمله لعنت به قوم منحله
دلها همه از سنگ و خاک گویی دلها از گِله