بازآ ، دوباره نقل ما کن
آن ژنده فروش را رها کن
پروانه شدم به گردت ای شمع
اکنون تو بسوز شعله بپا کن
الا دخترفدای مهربانیت
فدای مهربانی هم زبانیت
توئی رعنا عزیز و مونس جان
بِگرَدم کودکی و نوجَوانیت
منو غم مدتی هم خانه هستیم
با شادی مدتی بیگانه هستیم
غم عالم نشسته روی ایندل
چرا گویند ما دیوانه هستیم
الهی دخترُم داغت نبینُم
گل نازُم کنار تو بِشینُم
نباشه غم بدل بابا الهی
باباجون خنده بر لبهات ببینُم
الا دختر که بابایت طلایه
بده بوسی بگو این از شُمایه
میگیرُم بوس و بر لبها میذارم
دیگه با غم پدر کاری ندارُم
کنون ای دوستان یاران دیرینم
غم عالم بدل دارم نه شوخ هستم نه شیرینم
شدم پیرو عزیزان خاک پایِ یار
که در این رهگذر در زیر پایت یار بنشینم