گفت پیرو زمی ناب فروزنده شده
جسم بی جان مرا بین که دل زنده شده
خانه ای نیک بنا کرده ام ای دلبر من
خانه با روی جمال تو ست که ارزنده شده
دوش در میکده بی روی تو یودم دلبر
صنمی گفت که پیرو زچه ازرده شده
گفتمش سوخته ام سوخته دل می خواهم
نام این سوخته دل تا به سما برده شده
دربر شمع که جان داد پروانه چه گفت
بلبل و گل زچه رو اینهمه ازرده شده
از پریشانی زلف سیه و شانه بگو
الفتی نیست در ان مو ی که پِزمرده شده
دل دیوانه من اینهمه اشوب زچیست
زچه رو دلبر و دلدار افسرده شده
علی کارگر (پیرو)