تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات
تنها در خانه

تنها در خانه

ادبیات

محرم آمد

در زمین و آسمان آه است می دانم چرا


چون محرم  آمده ای یار حیرانم چرا


بهترین ماه خداوند است در روی زمین


ناله ها ازبهر عشق ماه تابان است چرا


زمین وهفت آسمان چون گریه میکرد 


نمیدانم چرا دل بی امان  گریه می کرد 


بدیدم اسب بی صاحب درین دشت


که میگشت و پریشان و پریشان گریه میکرد


به احوال دل غمگین زینب (سلام الله )


  بدیدم کودک و پیر و جوان  گریهمیکرد


  

شورشی در خلق عالم باز پیدا گشته است 


ماه زیبای محرم یارمن سرگشته است 


نوحه و ماتم رسیدخلقی عزادارند کنون 


لشگری از کوفیان بی حیا در نینوا اینک هویدا گشته است 

سرور و سالار عالم سید و سالار دین

 


از نماز غافل نشد سالار دین لب تشنهاست



علی کارگر (پیرو)


 د 

سایه بهشت


به دوست مهرکوش شیدا سلام 


در ادینه امروز تا شام و هر روز سلام 


تو داناترین مردمی سایه ای از بهشت 


به این محفل و فرمه دارم سلام 


چو پند گفته ای و حدیث از امام 


به پند و روایت هزاران سلام 


نگاهی به دور و بر انداختی 


به خوب و بد مردمان ساختی 


چو لذت ز این زندگی جسته ای

 
به یا ران و دوستان خود اینچنین گفته ای 


که هر لحظه تمرین کنید زندگی


خدای را شناسید با عشق با بندگی 


که این طعم شیرین در زندگیست 


چو لبخند داری بلب نمره ات  هست بیست

 

  سایه بهشتshadeofparadise.blogfa.com


سلامت را درودت را علیکی پایدار و جاودان گویم

بگویم که ادیب و سرور و سالار تو اینرا عیان گویم 

  بخشش داری ای والا گهر مهر شیدت پر رونق بود فرمه 

که این هم لحظه ای نیست گفته ای کی در نهان گویم 

شقایق


 Click to view full size image


سخت دلبسته تو گشته و عاشق شده ام 


محو  رخسار و تماشای شقایق شده ام 


با سکوتی که فریاد هزاران درد است 



چه بگویم که درین دشت لایق شده ام 



 


برای تو برای تو که ماه این کرانه ای 



برای تو برای تو که بهترین عزیز و جاودانه ای


برای تو که صاحب قلبی پر از عشق و امید 


بهانه میکند دلم تورا که بی بهانه ای


تو عطر پاک گل درین صحن و سرا نشانده ای

 
تو از تبار پاکی و زلال و صادقانه ای

 

دلیل من برای تو تویی که هستی خود غزل  


درین نوا و این صدا تو خوب و عارفانه ای


علی کارگر (پیرو)

 

نیاز

نیاز با ناز ندارد جای سودا


نیاز دوستان ناگفته پیدا 


توجه کن که اینجا نیست بازار


نکن با معامله دل را تو ازار


به بازار عمل عامل شدیم ما


 ز عشق و عاشقی غافل شدیم ما 


نیاز و ناز هم جایش عوض شد 


به ناز تن هزاران جور مرض شد


نیاز من فقط حق و حقیقت


بلطف حق دل من کرده عادت  

عاشقانه ها

 

برای تو برای تو که ماه این کرانه ای 


برای تو برای تو که بهترین عزیز و جاودانه ای 


برای تو که صاحب قلبی پر از عشق و امید 


بهانه میکند دلم تورا که بی بهانه ای 


تو عطر پاک گل درین صحن و سرا نشانده ای 


تو از تبار پاکی و زلال و صادقانه ای 


دلیل من برای تو تویی که هستی خود غزل 


فرشته خیال من تو همچنان فسانه ای


گاهی اوی دل و گاهی بانوی کویر 


درین نوا و این صدا تو خوب و عارفانه ای

 

برای تو برای تو که ماه این کرانه ای 


برای تو برای تو که بهترین عزیز و جاودانه ای 


برای تو که صاحب قلبی پر از عشق و امید 


بهانه میکند دلم تورا که بی بهانه ای 


تو عطر پاک گل درین صحن و سرا نشانده ای 


تو از تبار پاکی و زلال و صادقانه ای 


دلیل من برای تو تویی که هستی خود غزل 


نسرین در خیال من تو همچنان فسانه ای 


دلتو با دل من یگ دله کن 


باتوام در همه عمرم کمتر گله کن 


من به امید تو از خویش برون خواهم شد 


تا سر کوی تو منباز رسم حو صله کن


همچو یخ بودم که از عشق تم من اتش گرفتم 


با بوسه لبم را به لبت دوخته بودم


دستم چو گرفتم به پهلوی خود افروخته بودم


همچون پر پروانه که با شمع بسوزد 


در حسرت اغوش تو من سوخته بودم

 
 
 خوشا بر دختر زیبای ایران 

زکرمان اهو این دخت دلیران 

بقلب من نشست اهو درین دشت 

بود اهو مثال بچه شیران 

ببین بابا به مشهد چشم براهه 

ببین مشهد کجا و دشت کرمان 

بودنت را ارج می نهم 

با چشم دل به زیبائی تو خیره میشوم صادقانه چون شمع در سکوت


و سرمای خاموشی خود میسوزم 

تابه سراغم ائی  پروانه وار 


نه نه تا کلبه دلت روشن گردد 

هرجای ایران که باشی باز در قلب من جای داری 

و من قلبم را تقدیم تو میکنم

 

عشق و دوستی

عشق عادل به فضا شد به دنیای مجازی ماست


مهربانی و سخاوت ز فنائی همه جا پا برجاست 


دلخوش است پیرو درین عصر معاصر با اوست 


مهربان عادل و عدلش به فراخور نیکوست  


دل را به کف اورده و مشتاق شدم 


چونکه به غم عشق تو بی طاق شدم 


سودای تو دلداری و دل بردن ما 


مارا بنگر که بی تو باتلاق شدم

سوز عشق


سوز عشق را سالهامیکرد تحمل این پسر 


عاشق پاکی نجابت عشق بود بی درد سر 


همچو مجنون در ره لیلای خود میزد قدم 


یا چو شمع سر تا بپای او بسوزد دم بدم 


یاد لیلایش برایش مرحم و ارام دل  بود  صبحدم


بر سر کویش روان بود روز وشب یا دمبدم 


لیلیش نجمه خودش اقا سهیل مبهوت عشق 


عشق این عشاق ناب هم زندگی میزد رقم 


نازنین نجمه برایش دلبریها کرده بود 


روح و ایمان پسراقا سهیل را برده بود 


جشن و شور عشقشان تا اوج بود و آ سمان 


مثل ایندو عاشق و معشوق ندیدم در جهان 


مهربانی را به دل پنهان نکرده اشکار 


گل پسر نازم زعشق نازنینش بیقرار 


همدم تنهائی ام هست کارگر این پاسبان 


مهربانی توی قلبش خرم  است و جاودان


گفت پیرو از عروس نازنینش نجمه خاتون با ادب 


خنده بر لبهای او افتاد و بر من شور و تب


جای ایندو عاشق ومعشوق بقلبم تا ابد  


در ره عشق و امید زندگی بر چیده سد  

روزگار خوب


 روزگاری که تو هستی زیباست 

عطر تو پابرجاست 
عشق تو هم با ماست 
غرق افکار و مرام تو شدم 
بی تو اما سخت است 
ساکت و سرد و خموش 
تو که هستی همه جا نورانی ست 
کی دگر باره شبم طو فانیست 
ساحل امن تو را ارج نهم 
سینه ام نیست سراب 
همه عشقاست  و امید 
که تقدیم تو میگردد باز 
پیرو
 روزگارم خوش و خرّم ، زیباست 
روزگاری که پر از رویاهاست
پیرو م گشته معاصر با من
عطر رویایی پیرو به فضاست
من چقدر آدم شادی هستم
که دلم ثروت پیرو داراست
غرق افکارشم و دانش او
عشق دیرینه پیرو با ماست
ساکت و سردم اگر مبهوتم
که چرا من این جا او آ نجاست
کاش طوفان شود از غصه من
که دلم در غم عشقش دریاست
می نویسم که بگویم تبریک
روز ، روز دوستی در دنیاست
باد ایام به کامت و مبارک روزت
که به دل از غم تو صد غوغاست . . .
عادل فنائی

 

چ بگویم

  چه بگویم بتو از عزت من کم نشود 


سینه ات محرم اسرار و دل و غم نشود 


انقدر نیک بدانم همه وقت در همه حال 



یار من هستی با دل من کس چو تو محرم نشود


علی کارگر (پیرو)


از ما به شما هزار ارادت


قربان وجود ناز و شادت

کرده است دلم به جان شیرین

برشعر و نوشته هایت عادت

یک لحظه نمی روی ز یادم

هر لحظه به لحظه ام به یادت

جان داداشی جناب پیرو

یادت واسه من شده سعادت

خواهم ز خدا که عمر عالی

طولانی و با نشاط بادت !

گفتن ز تو و نوشتن از تو

باشد قلم مرا عبادت . .
عادل فنائی

منای اهل دل

 

حاجیان لبیک گویان می روند تا رمَی شیطانی کنند 


 همچو ابراهیم و یوسف  میروند تا ذکر رحمانی کنند 


 از منای اهل دل از خود بریدن تا رسیدن   ای خدا 


حاجیان گویا خدایاهمچو اسمعیل  خویش قربانی کنند 

 باز نخجیر و شکار و صید صیادی رسید


مهربان مهروی زیبا از توهم یادی رسید 


سوی جانان امده جان از تنم بیرون شده 


درمنای ذبح اسمعیل باز فریادی رسید


ضَجه مظلوم( ظالم) ظلم اینجا  آشکار


ای سعودی از خدا غافل نشو بنگر که قربانی رسید

 

سلام ..درود

گل بوته های شعر و ترانه

سلامـــم را پذیرا باش پیرو !

درودم را به قلبت پاش پیرو !
دورد بی کرانم صد سلامم ،
نثار قلــــب پاکت کاش پیرو !

عادل فنائی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به چشمانم درودت می نشانم
به قلبم هستی و آرام جانم 
مرا از خود بدان عادل فنائی 
که من هم مهر تو از خود بدانم 


همه گلبوته های شعر و ترانه 
به دنیای مجازی جاودانه 
زِ بَس زیباست اشعار نابت 
یقین دارم که در قلبها بمانه 


منم پیرو مریدت عادل هستم 
که از گلبوته های شعر مستم 
تو استادی و هستی رهنمایم 
یقین دارم بگیری باز دستم 

علی کارگر (پیرو)